#دلتنگ
-
چه زود دیر می شود !
در باز شد ،
بر پا ،
بر جا ... درس اول :
بابا آب داد ،
ما #سیراب شدیم !
بابا نان داد ،
ما سیر شدیم !
اکرم و امین چقدر #سیب و #انار داشتند ،
در سبد مهربانی شان ... و کوکب خانوم چقدر مهمان نواز بود !
و چقدر ،
همه منتظر آمدن حسنک بودند ... #کوچه پس کوچه های #کودکی را ،
به #سرعت طی کردیم ،
و در #زندگی گم شدیم ،
همه #زیبایی ها رنگ باخت !
و در زمانه ی #سنگ و سیمان ،
#قلب هایمان یخ زد !
نگاهمان #سرد شد ،
و دستانمان #خسته ،
دیگر باران با #ترانه نمی بارد !
و ما #کودکان #دیروز #دلتنگ شدیم ،
#زرد شدیم ،
#پژمردیم ،
و #خشکزار زندگیمان ،
#تشنه #آب شد ... سال هاست ،
وقتی #پشت سرمان را نگاه می کنیم ،
جز رد پایی ، از #خاطرات خوش #بچگی نمی یابیم ،
و در #ذهنمان ،
جز همهمه زنگ #تفریح ،
صدایی نیست ...!!! و امروز ، چقدر #دلتنگ ، آن " روز ها " اییم ! و هرگز ، نفهمیدیم ، چرا برای" بزرگ شدن "، این همه بی تاب بودیم ?
نظرات شما عزیزان:
سلااااااااااااام.
چطوری؟؟؟؟؟؟؟.gif)
.gif)
پاسخ:salam khobam
چطوری؟؟؟؟؟؟؟
.gif)
.gif)
پاسخ:salam khobam